یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

یاسین امانت الهی خاطرات یک کودک سندرم داون

ببخشید یاسینم

گل پسرم یاسین جان تولدت  رو زودتر از موقعش تبریک گفتم شاید تا یه چند روزی نتونم بیام سر به وبلاگت بزنم من ببخش اما تولدت رو حتما جشن میگیرم ...
29 فروردين 1392

تولدت مبارک

وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک میگوییم              تولدت مبارک عزیزم ❤ دوستت دارم ❤ ...
29 فروردين 1392

بهار یاسین

دو سال گذشت… چند روز دیگه پا به این دنیا گذاشتی انگار همین دیروز بود که پاییز و زمستان را پشت سر گذاشتی خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه داد تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیا بهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییها بهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلها از همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار داد سالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بود میدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار است لحظه ی به دنیا آمدن تو ، لحظه شکفتن غنچه ای است در میان گلبرگهای سرخ قلبم که گلستان میکند باغ وجو...
29 فروردين 1392

تاخیر تولد یاسین

سلام پسر گلم مامان قربونت بره میدونی چیه این روزها واقعا شیطون شدی جوری که واقعا از دستت کلافه میشم اما باز هم شیطنتت رو دوست دارم این روزها داریم کم کم وسایلمان رو جمع میکنیم که از این خونه بریم اخه چند ماه پیش خونمون رو فروختیم من از این خونه راضی بودم اخه از روزی که ازدواج کردم وارد اینجا شدم وبعدش تو اومدی تو شکمم و باز اینجا بزرگ شدی و دقیقا سر دو سالگی تو میخوایم بریم و متاسفانه تولدت روسر وقت خودش نمی گیرم و وقتی اسباب کشی تمام شد تو خونه نو و بابت این مسئله منو ببخش مامان جون ...
28 فروردين 1392

سوال بی جواب

سلام خیلی وقت بود که نیومدم پست جدیدی بزارم اما باز هم اومدم دیروز عصر از صبح که خونه مامانم بودم عصر با خاله ندا یاسین رو به پارک بردم وای نمیدونید یاسین چقدر پارک رو دوست داشت از ذوق زیادی خنده هاش به جیغ تبدیل میشد من که فقط اشک میریختم اونم خاله ندا سوار سرسرش میکر د گریه میکردم اخه مثل بچه های عادی خودش بالا نمیرفت گریه میکردم  حرکاتش مثل دو ساله ها نیست گریه  میکردم مثل بچه های 2 ساله حرف نمیزد اخه واسه چی؟ این سوالیه که بعد از دوسال نتونستم جواب پیدا کنم اما باز هم میگم خدا جون شکرت هیچ کارت بی حکمت نیست جمعه اسباب کشی میکنم شاید قدم خونه جدید واسه یاسین پر خیر و برکت باشه ...
28 فروردين 1392

یاسین یاسین

سلام یاسینی خوبی مامانی سلامتی عید حسابی خوش گذروندی عیدیها رو جمع کردی مهمونیهاتم رفتی سال خوبی داشتیم داریم و خواهیم داشت انشاالله. کمتر واست خاطره مینویسم اما همین پستهای مختصر هم دوست دارم یعنی ارزو دارم یه روزی بتونی بشینی پشت سیستم و خودت وبلاگ خودت رو مدیریت کنی یعنی میشه خدا. من میدونم که میشه دوست دارم یاسین خیلی خیلی زیاد نمیدونم اما من گاهی اوقات ناشکری میکنم اونم از دست سوال و جواب کردن مردم هستش اما اینو بدون به بزرگی خدا قسم به جون خودت  من به تو افتخار میکنم واقعا میگم دوست دارم بزرگ بشی بزرگ که باهات دردل کنم دوست دارم بزرگ بشی بشی مردمامانی که بتونم بهت تکیه کنم میشییییییییییی میدونم حتما میشی ...
19 فروردين 1392

نفس مامان

   عزيزم! باورم نميشه تو تو وجود من شكل گرفتي؟ گاهي اوقات كه نگاهت ميكنم از قدرت خدا به شگفت ميام. چه جوري اين لب ها و چشم ها و بيني و تمام اندامت تو وجود من شكل گرفته؟؟ گاهي اوقات كه خيلي به تو نگاه ميكنم اشكم در مياد ... فتبارك الله احسن الخالقين خدايا! به نظر من اين واقعا اين يه معجزه است. من توی وجودم یک معجزه پرورش دادم. واقعا فكرشو كه ميكنم پرورش انسان توي وجود يك مادر معجزه است. خدايا هزار مرتبه شكر كه من تونستم مادر شم. خدايا بازم دعا ميكنم به تمام كساييكه بچه ندارن فرزند سالم و صالحي عطا كني. ميگن وقتي كه يك نوزاد متولد ميشه معنيش اينكه خدا هنوز از انسان نااميد نشده ... مرد ك...
18 فروردين 1392